خروسی که روي ماه زندگی می کرد


 

نويسنده: ناصر کشاورز




 
يک خروس بود که روي ماه زندگي مي کرد. روزها مي خوابيد. شب ها قوقولي قوقو مي کرد. وقتي گرسنه مي شد، دونه دونه ستاره مي خورد. تشنه مي شد به ابرها نوک مي زد يک شب يک شهاب آمد وخورد به سر خروسه . تاج خروسه کنده شد و افتاد توي باغچه.
خروسه آمد پايين دنبال تاجش. رسيد به باغچه . باغچه پر بود از گل هاي تاج خروس. خروسه يکي از گل ها را گرفت وکشيد. گل تاج خروس گفت: «آهاي !چه کار مي کني؟ من گلم نه تاج تو !»
خروس گفت: «شرمنده ! تو تاج مرا نديدي؟»
گل گفت:«چرا ديدم يک روباه آن را برداشت و برد.»
خروسه رفت دنبال روباه. ديد روباه روي درخت نشسته و مي خواهد تاج را بخورد. خروس گفت: «صبرکن! اگر تاج مرا نخوري، تو را مي برم به جايي که هزار تا خروس دارد، تاج هايشان هم قرمز است وهم خوشمزه.» روباه گفت: «اول آن جا را نشانم بده تا تاجت را بدهم.» خروس گفت: «پس زود باش برويم!»
خروس و روباه رسيدند نزديک باغچه ي تاج خروس ها. خروس از دور گل ها را نشان داد و گفت: «نگاه کن! خروس ها آن جا هستند، تاج هايشان را مي بيني؟» روباه تا تاج ها را ديد، خوش حال شد و تاج خروس را پس داد. خروس هم تاج را برداشت و رفت به خانه اش روي ماه.
منبع:نشريه ماهک، شماره 17